آمار مطالب

کل مطالب : 1892
کل نظرات : 71

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 700
باردید دیروز : 84
بازدید هفته : 831
بازدید ماه : 3851
بازدید سال : 194259
بازدید کلی : 518957
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : سید محمد سیداصیل
تاریخ : یک شنبه 13 ارديبهشت 1393
نظرات

مردی خری دید به گل در نشسته و صاحب خر از بیرون کشیدن آن درمانده. مساعدت را (برای کمک کردن) دست در دُم خر زده قُوَت کرد (زور زد). دُم از جای کنده آمد.فغان از صاحب خر برخاست که ” تاوان بده !” مرد به قصد فرار به کوچه یی دوید، بن بست یافت.خود را به خانه ایی درافکند.زنی آن جا کنار حوض خانه چیزی می شست و بار حمل داشت (حامله بود). از آن هیاهو و آواز در بترسید، بار بگذاشت (سِقط کرد).

 

تعداد بازدید از این مطلب: 663
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : سید محمد سیداصیل
تاریخ : یک شنبه 5 شهريور 1391
نظرات

ریشه ضرب المثل: قوز بالاقوز
 

ریشه ضرب المثل: قوز بالاقوز

هنگامي كه يك نفر گرفتار مصيبتي شده و روي ندانم كاري مصيبت تازه‌اي هم براي خودش فراهم مي‌كند اين مثل را مي‌گويند.

يك قوزي بود كه خيلي غصه مي‌خورد چرا قوز دارد؟ يك شب مهتابي از خواب بيدار شد خيال كرد سحر شده، بلند شد رفت حمام. از سر تون حمام كه رد شد صداي ساز و آواز به گوشش خورد. اعتنا نكرد و رفت تو. سر بينه كه داشت لخت مي‌شد حمامي را خوب نگاه نكرد و ملتفت نشد كه سر بينه نشسته. وارد گرمخانه كه شد ديد جماعتي بزن و بكوب دارند و مثل اينكه عروسي داشته باشند مي‌زنند و مي‌رقصند. او هم بنا كرد به آواز خواندن و رقصيدن و خوشحالي كردن.

درضمن اينكه مي‌رقصيد ديد پاهاي آنها سم دارد. آن وقت بود فهميد كه آنها از ما بهتران هستند. اگرچه خيلي ترسيد اما خودش را به خدا سپرد و به روي آنها هم نياورد.

از ما بهتران هم كه داشتند مي‌زدند و مي‌رقصيدند فهميدند كه او از خودشان نيست ولي از رفتارش خوششان آمد و قوزش را برداشتند. فردا رفيقش كه او هم قوزي بود از او پرسيد: «تو چكار كردي كه قوزت صاف شد؟» او هم ماوقع آن شب را تعريف كرد. چند شب بعد رفيقش رفت حمام. ديد باز حضرات آنجا جمع شده‌اند خيال كرد كه همين كه برقصد از ما بهتران خوششان مي‌آيد.

وقتي كه او شروع كرد به رقصيدن و آواز خواندن و خوشحالي كردن، از ما بهتران كه آن شب عزادار بودند اوقاتشان تلخ شد. قوز آن بابا را آوردند گذاشتند بالاي قوزش آن وقت بود كه فهميد كار بي‌مورد كرده، گفت: «اي واي ديدي كه چه به روزم شد ـ قوزي بالاي قوزم شد!»

مضمون اين تمثيل را شاعري به نظم آورده است و در قالب مثنوي ساده‌اي گنجانده است كه اين قطعه را آقاي احمد نوروزي در اختيار ما گذاشته‌اند و نقل آن را در اينجا خالي از فايده نمي‌دانم با اين توضيح كه آقاي نوروزي نام سراينده آن را نمي‌دانستند و ما هم نتوانستيم نام سراينده را پيدا كنيم وگرنه ذكر نام وي در اينجا ضروري بود.

شبي گوژپشتي به حمام شد

عروسي جن ديد و گلفام شد

برقصيد و خنديد و خنداندشان

به شادي به نام نكو خواندشان

ورا جنيان دوست پنداشتند

زپشت وي آن گوژ برداشتند

دگر گوژپشتي چو اين را شنيد

شبي سوي حمام جني دويد

در آن شب عزيزي زجن مرده بود

كه هريك زاهلش دل افسرده بود

در آن بزم ماتم كه بد جاي غم

نهاد آن نگونبخت شادان قدم

ندانسته رقصيد داراي قوز

نهادند قوزيش بالاي قوز

خردمند هر كار برجا كند

خر است آنكه هر كار هر جا كند

«ادامه مطلب ...»

تعداد بازدید از این مطلب: 1009
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 190 صفحه بعد

********به وبلاگ من خوش آمدید********* خدایا مرا ببخش / مرا فهمی ده تا فرامین وحکمت هایت را درک کنم/ و مرا فرصتی دیگر برای بهتر بودن ده تا دستهاو زبان تو شوم . آمین یا رب العالمین


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود